برای دیدن این مطلب ابتدا باید در بزرگترین گروه اینترنتی با بیش از چندین هزار یوزر ثبت نام کنید. برای ثبت نام روی بنر بزرگ زیر کلیک کنید.




زنگ تفریح - آرشیو مقالات و مطالب فارسی

86/12/12
3:56 عصر

زنگ تفریح

بدست در دسته اسلام

به نام یگانه ی هستی
« زندگی زنگ تفریحی کوتاه است، یادمان نرود ساعت بعد حساب داریم .»
کم کم روز به پایان می رسید و خفاش شب بالهای تیره و ظلمانیش را بر سینه ی آسمان گسترانده تا زمین را در سیاهی مخوفی فرو برَد . مردم خسته و نالان از کارهای روزانه ، روانه ی خانه هایشان شده تا در کنار اعضای خانواده شب را با آرامش سپری نموده و برای ساختن فردایی بهتر، امیدی بزرگتر ، همتی والاتر ،



گامی استوارتر و زندگیی زیباتر آماده شوند . ناگهان زمین لرزید ! گویی : « اِذا زلزلت الارض زلزالها » بوقوع پیوسته ، شاید نفخه ی اول است که اسرافیل در صور دمیده ، خدایا چه شده ؟! آیا قیامت بر پا گشته ؟!‌صدای انفجارهای مهیب ، فریادها و ضجه ها ، فضا را پر کرد . هول و هراس قلبها را انباشته ساخت . اشکها با خونها در آمیخت و صحنه های دلخراشی ترسیم گشت . زلزله 13 ثانیه

فقط 13 ثانیه به طول انجامید وپس از آن .........

زن جوان در میان آوارها ، در میان تکه سنگها ، خرده آهنها و پاره چوبهای

فرو ریخته بدنبال عزیزانش می گشت !! با دستان نحیفش خاکها را زیر و رو می کرد و یک یک آنان را صدا میزد . مردم به یاریش شتافتند تا قربانیان را رهایی بخشند . هنوز دقائقی از کند و کاو نگذشته بود که پیکر غرق ِ خون و بی جان

مادرش را یافتند . سیمای مهربان او که با مقنعه و چادر سفید نماز ، عروج ملکوتی و روحانیش را جلوه گر می شد ، قلب ِ زن را جریحه دار کرد ، از اعماق وجودش فریاد زد...مادر....... مادر ....... سخنان ساعت قبل او را به یاد آورد که می گفت : کاش داغ فرزند نبینم . دلم می خواهد قبل از همه ی شما بمیرم ......

صدای «لا اله الّآ الله ، انّا لله و انّا الیه راجعون » مردم او را به خود آورد !

اینبار جسم سرد و بی روح پدرش را از زیر آوار بیرون کشیدند . نمی توانست باور کند .......مات و مبهوت بدون هیچ کلامی حتّی بدون ریختن قطره اشکی به پدرش نگاه کرد ، به یاد خاطرات با هم بودنشان افتاد . همین دیشب بود که دور هم جمع بودند و حرف می زدند و می خندیدند و اینک .....

چه لحظات شومی ، چه سرنوشت تلخی ، چه غم بزرگی ، چه درد جانگدازی و چه امتحان سختی !!! حادثه بزرگتر از این حرفها بود . جنازه ها یکی پس از دیگری از زیر آوارها بیرون کشیده شد ه و در کنار هم قرار گرفتند .ساعت از نیمه گذشته بود که عملیات به اتمام رسید . تعداد قربانیان ِ خانواده اش به 12 رسید

همگی آنان آرام و بی صدا بر سینه ی تفدیده ی کویر آرمیدند .خدایا نه آبی هست تا بتوان غسلشان داد ونه پارچه ی سفیدی تا بتوان کفنشان کرد ؟!...

به یاد سید و سالار شهیدان حضرت حسین ابن علی (ع ) و قافله ی داغدا ایشان، به یاد پیکرهای بی غسل و کفن ِ دلاوران کربلاء ، به یاد دستهای قطع شده ی علمدار نینوا ، به یاد زجرهاو شکنجه های زینب کبری (س)و به یاد تمامی وقایع تلخ و غم انگیز عاشوراء افتاد . پس از خداوند بزرگ کمک خواست تا بتواند رسالت خویش را به خوبی انجام دهد . در ابتدا به خاطر زنده ماندن همسر و فرزندانش خدا را شکر کرد . سپس با همکاری مردم به دفن اجساد پرداختند . با دستان خود بدن نازنین آنها را در چادر یا هر چه یافتند پیچیده ودر دل خاک جای دادند !! با دستان خود بر صورتهای آنان خاک ریختند و دفنشان کردند . هنوز خورشید طلوع نکرده بود ، که همه ی اجساد به خاک سپرده شدند . وآنان گیج و منگ ، مات و متحیّر ، سرگردان و حیران ، خسته ودرمانده ، در سکوتی تلخ گرد هم نشستند .........گویی چشمه های اشکشان خشکیده ، رشته های افکارشان بریده ، رگه های احساسشان قطع شده ، هیچ نمیدیدند ، نمی فهمیدند ، نمی شنیدند ، حس نمی کردند ، مجسمه های متحرکی که شانه های ناتوانشان ، باید اتوماتیک وار و خودکار، سنگینی و هولناکی حادثه را تحمل کند .امّا بر این باور بودند که :

« ...لنبلونکم بشیءٍ من الخوف و الجوع ونقص من الاموال والانفس والثمرات و بشّر الصابرین َالذینَ اِذا أصابتهم مصیبة قالوا اِنّا للهِ و اِنّا الیه راجعونَ. »
( سوره : بقره / 155 ) .